فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود
از همان آب هایی که می پرد توی گلو
و سال ها سرفه می کنیم
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
می روم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغ های نورانی و دست های گرم دیگر اعتمادی نیست
خالی تر از سکوتم
انبـوهــی از ترانـه
بــا یـاد صبـح روشـن اما
امیـد باطل
شب دائـمی ست انـگار
دوستی
نه در ازدحام روز گم می شود
نه در خلوت شب
خفته یا بیدار یاد می دارمت
من به زنجیر وفای تو اسیرم چه کنم ؟
گر نیایی به خدا بی تو بمیرم چه کنم ؟
در هوای غم عشق تو ز خود بی خبرم
که من از عشق تو محتاج و فقیرم چه کنم ؟
خیلی وقته که منو ندیدی و ندیدمت
با خودت فکر نکنی که از دلم بریدمت
دنیای زیر آب شبیه دنیای چشم های توست
هر چه بیشتر دست و پا می زنم
بیشتر غرق می شوم
پس چشمانت چه زمان در خواهند یافت که نگاه زاده ی علاقه است ؟
تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه خداست
تنها به نگاه او می سپارمت
نظرات شما عزیزان: